کتابخانه کارگاه داستان نویسی

ورود با کارت عضویت الزامی است

کتابخانه کارگاه داستان نویسی

ورود با کارت عضویت الزامی است

کتابخانه کارگاه داستان نویسی

بسم الله

آمده ایم اینجا تا هرچه برایمان و برایتان مقدور باشد ، کتاب هایمان را بتکانیم و چند قفسه ی مشترک بسازیم...


باید اینجا باشی..

يكشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۳، ۰۲:۱۶ ب.ظ


بخاری ماشین یکراست روی حالت تهوع ام دست گذاشته است و هر لحظه فشارش را بیشتر می کند. دانه های برف سربازهای شجاعی هستند که روی شیشه ی جلو ماشین نبرد می کنند و خیلی زود به عدم می پیوندند. دلم برایشان می سوزد اما نمی توانم گریه کنم. اتوبان اصلا هیچ پیچی ندارد و بی روح تر از همیشه کش می آید. می دانم که حوصله ی رانندگی ات دارد به اتمام می رسد، این را از قطرات عرقی که روی پیشانی ات سُر می خورند می فهمم. کلمات در غبغب گلویت گیر کرده و آنقدر خیس خورده اند که در حد انفجار باد کرده اند. دلم می خواهد حرفم را پس بگیرم و بلند بگویم: حرف بزن لعنتی، اما تهوع ِبی مصرف روی غرورم ماسیده و نمی گذارد لب باز کنم. دستم را روی دستگیره در می گذارم. تاریکی محض، وسوسه انگیز است. سربازهای برف دیگر نیروی پشتیبانی ندارند و پراکنده نیرو به جلوی شیشه می فرستند. تو دست می بری و بخاری را کم می کنی. و من نگاهم را از بیرون روی تو مایل میکنم و تلاقی نگاهی سرد رخ می دهد. لبم باز می شود: نگه دار؛ خواهش می کنم. و خواهش می کنم را با آخرین نای التماس بیان می کنم. سرعت را کم می کنی و من دستگیره را بیشتر فشار می دهم. ماشین از حرکت می ایستد و من به حرکت می افتم. تا توان دارم می دوم. چادرم که دور کمرم تاب خورده روی زمین می افتد و من همچنان می دوم. برف تا نیمه های ساق پایم می آید و سرعتم کم می شود. خیلی زود زانو می زنم روی برف ها و دست ها یم را داخل برف  فرو می کنم. تا جان در بدن دارم نفس نفس می زنم. اشکی از چشم پایین نمی آید اما سرما از پاهایم بالا می آید. بی حسی ،شعفی را در من زنده می کند. صدای قدم های تو که روی برف ها فرو می رود و بالا می آید نزدیک تر می شود. پالتو را روی شانه هایم می کشی و خیلی آرام روی برف ها می نشینی. بلند می شوم .ماه بالای سر تو کامل است. به تو خیره می شوم که چادرم را دور دستت پیچانده ای،‌ انگار چیزی را بین چادر قایم کرده باشی. کنارت می نشینم. ماه بالای سرمان برق عجیبی می زند. پیچ چادر را باز می کنی و جلد قهوه ای قرآنم نمایان می شود. باز می کنی و می خوانی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ. وَأَنتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ. وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ.... لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ.. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ.. به من نگاه می کنی که صدای گریه ام بلند شده است.


                                                







پ.ن: مطلب بالا توسط احلام ارسال شده است. نقد بنمایید ایشان را بل نویسنده بشود :))




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۰/۲۱
کتابدار کارگاه

نظرات  (۸)

۲۱ دی ۹۳ ، ۱۸:۲۳ خانومـِ میمـ

خیلی خوب بود!

نقدم نمی کنم :))

۲۱ دی ۹۳ ، ۱۹:۳۴ طاهر حسینی
نظر ناقص و سلیقه‌ای من:
می‌دانید یاد چی افتادم اینکه این می‌تواند یک پلان باشد یک پلان از یک فیلم.پلان اول یا آخر مثلا.
ولی بیشتر از همه من از جمله بندی و جای درست کلمات خوشم آمد به جز آن "ماسیده" که اگر من بودم عوضش می‌کردم.
شروع خوب، پایان خوب اینها هم از نقاط قوتش هستند.
البته یک جاهایی هم اشتباها نقطه گذاشته‌اید که قابل اغماض است.
۲۱ دی ۹۳ ، ۲۲:۳۵ پلڪــــ شیشـہ اے
سلام بانو

همون زمانی که گذاشتید توی وبتون خوندم. 
خیلی عالی بود!
۲۱ دی ۹۳ ، ۲۲:۳۵ پلڪــــ شیشـہ اے
الان دقیقش خاطرم نیست که نقدی بنویسم. ان شاءالله عمری بود بعد باز بیام بخونم بنویسم.
۲۳ دی ۹۳ ، ۲۰:۵۰ بانوی نقره ای
من یک نقد طولانی براتون نوشتم نمیدونم یهو کجا رفت!!!!
۲۵ دی ۹۳ ، ۱۷:۲۳ دبیر کارگاه
من این را به چشم یک اتود زبانی توصیفی دیدم. که خوب بود. 
مثال بازیکن های والیبال که پشت زمین دریافت توپ را تمرین می کنند. که لازم است.

گذاشتنش اینجا خیلی کار درستی بود.


درباره نوشته اما:
فقط این را لازم دیدم بگویم که وقت داستان اما حواستان باشد، حسی که در تصویر ذهنی دارید، باعث نشود زبانتان احساسی شود. زبان احساسی سم است. زبان احساسی متن را مدام پر از توصیف میکند. حس را اگر با زبان غیراحساسی به مخاطب عرضه کنید، ماندگارتر، زیباتر و دلنشینتر میشود

ممنون خانم احمدنژاد
۲۸ دی ۹۳ ، ۲۰:۰۰ مدادمغزی
سلام
به نظر من هم متن تقریبا بی عیبه
البته اینو ذهن ناقص بی سواد من میگه
ممنون از همه دوستان بابت نظرات و توجه شون.
و سپاس از دبیر، که همیشه قوت قلب هستند.

بانوی نقره ای جان: از اول نقد بنما خوب :))

جناب صفایی: بله درست می فرمایید. انگار تکه ای جدا شده است.
بیشتر تعریف بود ها!  :))

جناب دبیر: سعی می کنم رعایت بنمایم.

جناب مداد مغزی: ممنون که توجه دارید.


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی