سلام
امیدوارم ایام تعطیلات به همه ی هم کارگاهی ها خوش گذشته باشد :)
خوب ممنون از کسانی که در طرح کتابخوانی تا بهاران شرکت کردند. به دلیل استقبال شما (زورکی) اینجانب تصمیم گرفتم که کتابخوانی فصلی را شروع کنیم :) و ببینیم در طول فصل همه ما چقدر کتاب می خوانیم. لطفا همکاری کنید. دوخط در یک کامنت تنبلی ندارد.
برای شروع سال:
خانم پلک شیشه ای:
دختری با گوشواره مروارید
مشتاق خواندن نقد و نظرهای دوستان و استاد گرامی. :)
بفرمایید +
بخوانید و نقد بفرمایید .+
با تشکر از آقای صفایی.
روی نیمکت نشسته بود. روسری مشکی کوتاهش را خیلی مرتب گره زده بود . مقداری از موهای سپیدش روی پیشانی خودنمایی می کرد . خیلی شق و رق نشسته و پاهایش را روی هم انداخته بود .طرز نشستنش نشان میداد باید از یک خانواده ی نجیب و با اصل و نسب باشد . مانتوی طوسی سیرِ بلندش با آن موهای سپید و روسری مشکی ،جلوه ی یک مادر بزرگ ِ دوست داشتنی ِ بسیار باشخصیت را به او داده بود . تقریبا حواسم بیشتر پی او بود تا بازی بدمینتون خواهر زاده هایم .خیلی خوب بازی می کردند و همه ی کسانی که روی نیمکت ها نشسته بودند سرهایشان مرتب از این سو به ان سو می چرخید .
سلام الله علیکم.
فـ . الف:
مامور سیگاری خدا را بخوانید تا خاطرات تلخ و شیرین و بعضا روی اعصاب تان زنده شود! چه بسا که هر کدام از ما بتواند یک کتاب از ماجراهای رفت و آمدش با وسایل نقلیه ی عمومی بنویسد. بس که ایرانی جماعت خاطره آفرین است! عامیانه بودن جملات و مرتب بودنشان فضای کتاب را با توجه به ماهیتش جذاب کرده.
اسمش مثل 90 درصد کتاب های دیگر برگزیده ی یکی از بخش هایش ست. یکی از راننده تاکسی ها.
پشت جلد توضیح خوبی دارد: نویسنده که کارشناس ارشد جامعه شناسی است، برای انجام پروژه ای تحقیقی، نوعی دوربین مخفی ادبی به دست گرفته و در تهران و اصفهان و چند شهر دیگر، صدای مردم را در تاکسی ها ضبط کرده است. حرف ها طبیعی اند و در عین حال با انتخاب ها و روایت های نویسنده به داستان هایی کوتاه تبدیل شده اند. در این اثر با آدم هایی استثنایی، موقعیت هایی ویژه و نثری طنزآلود روبه رو می شویم.
اجازه می فرمائید گاهی خواب شما را ببینم ِ صالح علاء آن طور که خودش گفته پنج داستان و دو روایت دارد. البته من حوصله ام نکشید روایت هایش را تا آخر بخوانم ، حوصله سر بر بود به نظرم. یک جور ثبت ذهنیات شخصی که شاید برای بقیه چندان جذاب نباشد. داستان ها هم سوژه ی خاصی نداشتند. اتفاق خارق العاده و نثر دلنشینی در آن دیده نمی شد. حتا یکی دو جا دلم می خواست خودم پایانشان را بنویسم. البته داستان آخر هم خیلی آشنا بود، فکر کنم با قدری سانسور در همشهری داستان چاپ شده بود قبلا .
ابولمشاغل نادر ابراهیمی را اصلا اصلا از دست ندهید. جلد اولش ، ابن مشغله را دو سال پیش خوانده بودم و از ذوقم این یکی را همان موقع گرفتم اما دست کسی به امانت مانده بود تا حالا. حالا دوباره با قلم نادر ابراهیمی در روایت گری اش کیف کردم. علاقه و احتیاج من به روایت خوانی را حتما شما هم دارید. پس آثار خوب اینطوری را از دست ندهید. مثل جانستان کابلستان. ابوالمشاغل ادامه ی زندگی کاری نادر ابراهیمی است . همه چیز برای او از جایی شروع می شود که پدرش مهر حمالی و پارکابی بر او می چسباند. تلاش می کند و تلاش می کند تا به اینجا می رسد. در ابوالمشاغل خیلی چیزها دستگیرتان می شود. از جمله حال و روز فضای سینما و داستان قبل از انقلاب با تحلیل ها و عقاید و سختی های نادر ابراهیمی.
دلم نیامد این تکه را از متن کتاب نیاورم :
« ما نویسندگان بندبازان را مانیم که روی بند، اگر چنان شیرین نکاریم که صدای کف زدن تماشاگران بلند شود، صاحبان خیمه و خرگاه و بند به خفت بیرونمان می کنند. و اگر چنان جان بازی کنیم که صدای کف زدن تماشاگران به آسمان برسد چه بسا که تعادل مان را از کف بدهیم و نقش زمین شویم. و نویسنده هرقدر هم زورمند و گردن کلفت باشد، متاسفانه فیل نیست که مرده و زنده اش به یک قیمت بیارزد. »
جومپا لاهیری نویسنده ی خلاقی است که آدم فکر می کند در هر داستان دارد زندگی خودش را می نویسد . بعد از معرفی اش در همشهری داستان مشتاق شدم که بیشتر بخوانمش و در این دو سه هفته ی اخیر موفق شدم. قلمش شلیک نهایی خوبی دارد و کلا آدم را به هیجان می آورد. اما به علت برخی حواشی، خودتان در صورت تمایل می توانید دنبال آثارش بگردید که بعد نگویید نیازمند سانسور بودند :)
برو ولگردی کن رفیق ِ مهدی ربّی را چند ماه پیش خواندم. از روی حرف جناب دبیر که فرمودند در حال مطالعه ی داستان های این نویسنده هستند. فکر کردم که نظرم را راجع به این کتاب هم بنویسم بد نباشد. هرچند در مقرری کتابخوانی مان نگنجد. با عرض پوزش و جسارت باید بگویم که ارزش خواندن نداشت. فارغ از حس بی پردگی و بی قیدی در موضوع و لحن و یکجور نشان دادن تمایلش به خاتمی لابه لای داستان، مهارت ویژه ای با توجه به آنچه در کارگاه خواندیم در این کتاب حداقل برای من یافت نشد. دلم میخواست مثل محمد طلوعی باشد که آدم را یکهو به وجد بیاورد.
سلام بر نویسندگان بالقوه
و البته کند کتابخوان
:)
بانوی نقره ای :
ایزابل بروژ
نویسنده: کریستین بوبن
ترجمه: پرویز شهدی
نشر چشمه
کتاب خیلی خوبی بود؛ من که ازش خیلی خوشم اومد زاویه دیدش دانای کل بود البته فکر کنم محدود به ذهن اول شخصیت؛ الیزابت. توصیفات خیلی جالبی داشت. چیزی که بیشتر برایم جالب بود درونمایه و نحوه روایت داستان بود که با تمام نوشته هایی که تا به حال خواندم متفاوت بود؛اونقدر که ترغیب شدم بازم از این نویسنده کتاب بخونم.
احلام:
در زمان ما
نویسنده:ارنست همینگوی
ترجمه: شاهین بازیل
نشر افق
195 صفحه
در زمان ما مجموعه داستان های کوتاه بود. شاید بعضی بی سر و ته می نمود اما از جذابیتش نمی کاست. بعضی داستان هایش فوق العاده بود. از چیزی که خوشم می آید این است که همینگوی انگار اضافه صحبت نمی کند. توصیف ها به اندازه؛ دیالوگ ها و ورود به شخصیت ها.
خانم نگار:
باباگوریو
نویسنده: اونوره دوبالزاک
داستان فردی به همین نام است که در پانسیونی در پاریس زندگی می کند که در خلال مرور سرگذشتش، زندگی پاریسی و زیر و بم های فرهنگی آن مطرح می شود...
عشق روی پیاده رو
نویسنده: مطصفی مستور
نشرچشمه
مجموعه داستانی هست که در تعداد قابل توجهی از داستانهاش به عشق و احساساتی پرداخته که گاهی در نهایت جنون آمیز میشه. نکته جالب توجهش برام اینه که دو داستان اول غیر ایرانی هستند.
فرانکشتاین
نویسنده: مری شلی
مردی به نام فرانکشتاین با روحیه بلندپروازانه اش در علم بعد از مدتها تلاش موفق می شود انسانی غول پیکر خلق کند ولی...
(توصیف نویسنده از فضاها خیلی زیاده و اطلاعات جغرافیاییش هم بالاست ...هرچند به شخصه گاهی این توصیف ها شدیدا کسل کننده و تکراری بود برام)
پ.ن:
ممنون از دوستان که کتاب هاشون را معرفی کردند.
دوستان توجه داشته باشید که هر توضیحی که برای کتاب ارسال می کنید عین همان در اینجا کپی می شود.
باز هم منتظر شما هستیم :)
نکته ای: دوستان نکته ای که به نظر حقیر می رسد این است که خیلی شرح داستان نفرمایید طوری که داستان لو برود :) و دیگر مزه ی خواندن ندهد.