سلام با نوی نقره ای جان
بنظرم جالب بود. و برام شدیدا عجیبه که بنده قرار بوده همچین موقعیتی رو برای شخصیت داستانم درنظر بگیرم که الحمدلله یه تغییراتی قبلا توش داده ام هرچند موضوعاتمون مشابه هم دیگه هست.
اینجا که میگی جواز آزادی من رو صادر کردند. مقصودت چیه؟ یعنی شخصیت رو دستگیر کرده بودند؟(البته گفتی که تهمت هایی بهش زده شده ولی حس کردم واقعا دستگیرش کردند که حالا تبرئه شده)
اینجا که میگی:
کاش من هم مثل امید در دل تاریکی همه جا را ستاره باران می دیدم، بنظرم اگه مدل دیگه از اعتیاد امید یادآوری کنه بهتره. یعنی نه اینکه امید کار خوبی می کنه اما اینجا انگار نگرش شخصیت به کار امید خیلی احساسی هست و بار منفیش کمرنگ تر شده.
از روی مدل حرف زدن شخصیتت حس می کنم شخصیتی احساساتی، با حیا، و البته با مسئولیت پذیری کم هست ( نه اینکه کلا مسئولیت پذیر نیست بلکه هنوز تردید داره که مسئولیت بچه ش رو با طلاق قبول کنه یا نه؟) .
یا شخصیت آدم صرفه جوئی هست که بچه می پرسه بیسکوئیت گرونه؟ یا بچه بچه باهوشی هستJ
فقط نفهمیدم این بیسکوئیت شکلاتی چه ربطی به مادر شخصیت داره؟ یعنی اولین بار که خوندم فک می کردم قراره بیسکوئیت رو برای مادر خودش بخره ولی الان حس می کنم خواستی پرش کنی از فکر بیسکوئیت شکلاتی به فکر بیماری قند مادر و قرصش.(نمی دونم شاید اگه اینکه میگی شکلات برای مادر ضرر دارد تغییر کنه باعث شه اون فکر ی که من اول کردم ایجاد نشه.)
حس میکنم برای نشون دادن تشویش از اتفاقی که قراره توی زندگیش بیافته، باید از متکی شدن به صرفا قرص سردرد جلوتر می اومدی.(البته قرینه هایی وجود داره ولی در کل حس می کنم انگار شخصیتت بی تفاوت یا شاید بدون استرس داره با موقعیت رو به رو میشه..حالا این ممکنه به روحیه شخصیت برگرده که کلا آدم بی تفاوتی باشه ولی بعید می دونم این آدم احساساتی بی تفاوت رفتار کنه. یا ممکنه به شوکی که بهش داره با این اتفاق وارد میشه برگرده... حداقلش دلم می خواست بشینه گریه کنه . از انتخابش پشیمون باشه. آه بکشه. یا اینکه دلش بخواد برگرده گذشته اش. یاد خواستگارای دیگه ش بیافته. یا اینکه توی این حرفهایی که همه از ذهنش داره خارج میشه بیشتر از اینی که نوشته شده حس سردرگمی، نگرانی آینده خودش و بی پولی و... موج بزنه. چون توی افکارش نگرانی آینده بچه هست ولی انگار از خودش مطمئنه که وضع بدی نخواهد داشت)
نمی دونم شوهر شخصیت اعتیاد به چی داره ولی اگه اعتیادش به مواد مخدر باشه و دورانی هم سیگاری بوده می تونی از بوی سیگار راننده پل بزنی به خاطرات بد گذشته اش و امیدJ
(در ضمن اسم و فامیل شخصیت اسم یکی از بچه های کلاس ما توی دانشگاه بود..)سلام
اول از همه خیلی خیلی خوشحالم که این امکان در اختیارم گذاشته شد که داستان بنویسم و ده تا نویسنده خوب اون رو به نقد بکشند. و بابتش از جناب دبیر و همه دوستان ممنونم.
خیلی از نظرات راجع به این گفته بودند که داستان به خصوص اول هاش گیج کننده است . راستش من فکر میکنم خاصیت و حتی لازمه زاویه دید سیال گیج کنندگی شه چون از ویژگی هاش اگه یادتون باشه این بود که راوی در حال داستان گویی نیست و فقط برای خودش فکر می کنه که چون آشفته و پریشان هم هست فکرهاش هم پراکنده هستند.
در مورد بعضی جاهایی که گفتین داستان سکته دارد و از جایی به جایی دیگر میپرد و انگار شکافی بین قسمت هایش هست در خیلی از موارد به نظرم حق با شماست. اما راستش داستان گویی با سیال برای اولین داستانی که نوشتم خیلی سخت بود به خصوص که میخواستم زیاد طولانی نشه و از حوصله دوستان خارج نشه .
در مورد دیالوگ "مامان بیسکوییت شکلاتی گران بود" میخواستم این رو برسونم که اولا پویا بچه پرتوقعیه و عادت داره کمبود ها رو به رخ بکشه و دوما خانواده محیا از نظر مالی متوسط هستند.
در مورد نحوه بیان اعتیاد امید اول اینکه نمیخواستم زود کشف بشه و مخصوصا پیچیده نوشتم و دوما میخواستم بگم محیا هم از همه چیز بریده و خستست و دلش میخواست جای امید بود و بی خیال و سرخوش بود برای همین این قسمت کمی با مثبت پیدا کرده.
مطمئنا خیلی از نقدهای شما کاملا وارده و به خاطر نقایص ازتون پوزش میخوام. خب این اولین داستان من بود ان شاالله پیشرفت میکنم.